نگین انگشتر (روستای گرمه)
ادبی
خانمان سوز بُِوَد آتشِِِِِ آهی، گاهی ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید سالک بی خبر خفته به راهی گاهی قصه ی یوسف و آن قوم، چه خوش پندی بود به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی هستیم سوختی از یک نظر، ای اختر عشق آتش افروز شود، برق نگاهی گاهی روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی عجبی نیست، اگر مونس یار است رقیب بنشیند بر گل، هرزه گیاهی گاهی چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی اشک درچشم فریبنده ترت میبینم در دل موج ببین صورت ماهی گاهی زردرویی نبود عیب، مرانم از کوی جلوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی دارم امید که با گریه دلت نرم کنم بهر طوفان زده، سنگیست پناهی گاهی پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||
![]() |